السلام علیک یا ابا صالح المهدی
خدایا کمک کن تا انقلاب حضرت ولی عصر ارواحنا له الفداء انقلابمان زیر سایه ولی امر مسلمین محفوظ بماند
خدایا کمک کن تا انقلاب حضرت ولی عصر ارواحنا له الفداء انقلابمان زیر سایه ولی امر مسلمین محفوظ بماند
عنوان: سخنان مقام معظم رهبری در دیدار اعضای شورای مرکزی جمعیت زنان
زمان: 1371/02/15
مناسبت:
منبع: کتاب نقش و رسالت زن،ج3 صفحۀ 57، انتشارات انقلاب اسلامی وابسته به دفتر نشر آثار رهبری
من گاهی در بعضی از جلسات عقد که عروس و دامادها پیشم میآیند وقتی نصحیتشان میکنم در خلال حرفهایم به این نکته هم اشاره دارم که بعضی حمل بر شوخی میکنند؛ من در محاسبات نهایی، زن را قویتر از مرد میدانم. اعتقادم این است [که] مرد هارت و هورتش زیاد است، اما آنکه بالآخره در یک مقابله اگر این مقابله طول بکشند پیروز خواهد شد زن است؛ یعنی زن بالآخره با روشها و وسایلی که خدای متعال در اختیار و طبیعت او گذاشته، بر مرد غالب میشود این یکی از زیباییهای طبیعت و از اسرار خلقت است. به مرد استخوان درشتتر، قد بلندتر و صدای کلفتتر دادهاند، اما به زن در مقابل این امکانات، لطافتهای روحی و وسایل نفوذ روی مرد را دادهاند تا تعادل برقرار شود.
اولین روزهای سال 1363 بود که جنگ شهرها آغاز شد. جنگ شهرها از طرف دشمن بعثی تنها با هدف اعمال فشار روانی در جهت وادار کردن ایران به تسلیم برای نشستن به پای میز مذاکره و پذیرش صلح و پایان دادن به جنگ صورت می گرفت. هر زمان که رزمندگان اسلام در عملیات ها به مواضع از پیش تعیین شده دست می یافتند و به پیروزی می رسیدند، صدام برای جبران و به تلافی شکست در میدان کارزار با حملات موشکی به شهرها عقده های روانی خود را تخلیه می کرد. حملات ناجوانمردانه به شهرهای کشورمان تا پایان جنگ ادامه داشت. دشمن در طول این مدت به شهرهایی نظیر آبادان، اسلام آباد، تهران، اصفهان، مریوان، کرمانشاه، قم، تبریز، خرم آباد، خلیج فارس، خارک و شیراز حمله کرد. حملاتی که خانه های زیادی را ویران کرد و خانواده های بسیاری را در غم از دست دادن عزیزانشان تا سال ها پس از جنگ به ماتم فرو برد.
خانواده شهیدان ضعیف تن از جمله همین خانواده ها به شمار می روند؛ خانواده ای شیرازی که موشک دشمن بعثی جمع شش نفره شان را از هم پاشید و با شهادت چهار عضو خانواده، تنها دو نفر باقی ماندند. این بار حکایت ما روایتی است از بازمانده ضعیف تن ها، سکینه نجاری که از آن شب فراموش نشدنی و ازشهدایش اسدالله ضعیف تن و ژاله ضعیف تن، ابولقاسم و لیلا ضعیف تن فرزندانش می گوید.
به گزارش سایت زنان شهید روایتی از بازمانده خانواده ضعیف تن ها خانم صغری خیل فرهنگ در حادثه موشکباران 30 فروردین 1367 شیراز جمع آوری شده است
در ادامه روایت را از مادر شهدا می خوانیم.
خانواده ضعیف تن چهار شهید را تقدیم کرده اند، برای شروع از خانواده تان بگویید.
من سال 1337 ازدواج کردم. 15 سال بیشتر نداشتم که با اسدالله ضعیف تن پسر خاله ام ازدواج کردم. ایشان هشت سالی از من بزرگ تر بود، متولد 1314. اسدالله پدر و مادرنداشت، او درخانه ما بزرگ شده بود. برای همین خیلی خوب ویژگی های اخلاقی یکدیگر را می شناختیم. مراسم خیلی ساده ای هم برگزار کردیم.
مهریه ام 1000 تومان بود. آن زمان اسدالله خیاطی داشت. خیلی مهربان، سختکوش و خوش اخلاق بود. مردی ملایم که آرامشش به کانون گرم خانواده ما هم آرامش می داد. من هم در کنارش جوراب بافی می کردم.
زندگی مان را با تلاش و همت خودمان ساختیم تمام تاروپود زندگی مان با درآمد حلال شکل گرفت. من مادر چهار فرزند بودم. دو دختر به نام های ژاله و لیلا و دوپسر به نام های ابوالقاسم و حسین.
وقایع شب موشکباران را به خاطر دارید؟ آن شب چه اتفاقی افتاد؟
29 فروردین سال 1367 بود. سال های پایانی جنگ. آن شب دومین روز از ماه مبارک رمضان بود. همه خانواده دور هم جمع بودیم. برای شام هم آبگوشت گذاشته بودم. پسرم ابولقاسم چهار روزی بود که ازخدمت سربازی به مرخصی آمده و درکنار ما بود. تنها 16 روز به پایان سربازی اش در کردستان مانده بود. همان روز حدود ساعت 2 بعداز ظهر بود که دشمن یکی دو بمب به کوی سعدی شیراز انداخت. ابولقاسم گفت: ” من می روم به جبهه کردستان، شما بچه ها را بردارید و بروید روستا تا به شما آسیبی نرسد! من نپذیرفتم و گفتم بچه ها مدرسه دارند، ژاله سرکار می رود. هرچه خدا خواست همان خواهد شد. همگی خوابیدیم. سحری بلند شدم و سفره را پهن کردم بچه ها را صدا کردم، دورهم سحری روز دوم ماه مبارک رمضان را هم خوردیم. بعد از خواندن نماز صبح، خوابیدیم. 30 فروردین 1367 بود. نمی دانم چقدر طول کشید و چه شد که یکباره حجم سنگینی را روی خودم حس کردم. سقف خانه آمده بود پایین. ستون خانه و آشیانه بچه هایم یکباره ویران شد. فرق سرم شکافته شده بود و از هوش رفتم. وقتی چشمم را باز کردم در بیمارستان شیراز بودم. تا به خودم آمدم سراغ بچه ها را گرفتم.
همان جا متوجه شهادت بچه ها و همسرتان شدید؟
نه، چیزی به من نمی گفتند: ساعت5 بعد از ظهر بود که برادرهایم یکی یکی آمدند بیارستان، من سراغ بچه ها را می گرفتم و آنها به بهانه اینکه در جایی دیگر بستری شده اند و تنها دست و پایشان شکسته جواب درستی به من نمی دادند. بعد از اینکه مرخص شدم به خانه برادرم رفتم آنجا بود که متوجه شدم چه اتفاقی افتاده است. تنها یاد حضرت زینب (س) بود که من را آرام می کرد. نمی دانید آن شب تا صبح من چه کشیدم. جگرم آتش گرفته بود. تنها حسین، از آن جمع چهار نفر فرزندانم برایم مانده بود. آنها به همراه همسرم اسدالله زیرآوار خشم و کینه بعثی ها به شهادت رسیده بودند. حسین الان خودش پدر سه فرزند دانشجو است. من بعد از 26 سال تنها با عکس بچه های شهیدم ژاله، لیلا و ابولقاسم زندگی می کنم. چاره ای ندارم امانت خدا بودند که از من گرفت.
گویا شهید ژاله ضعیف تن دختر شما تحصیلکرده و نخبه بودند، کمی از شهیدتان بگویید.
ژاله متولد 10تیرماه 1339 بود. قهرمان خانه ام بود. دختری نمونه و مهربان که غم فراقش من را از بین برد. من و ژاله 17 سال بیشتر با هم فاصله نداشتیم. دانش آموزی نمونه ای که بعد از تلاش های شبانه روزی اش در یکی از رشته های پزشکی(رادیولوژی) پذیرفته بود. ژاله بیش از شش ماه در روزایی که مردم برای انجام راهپیمایی و تظاهرات در خیابان شهر مقتدرانه حاضر می شدند، صبح ها همراه من به جمع مردم شیراز، همدل و همگام با آنان، شعارهای شورآفرین و شوق انگیزی چون “استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی” سر می داد.
اگرچه خود و خانواده مان وضعیت مالی خیلی مناسبی نداشتیم اما تهیدستان و مستمندان را فراموش نمی کرد وقتی هم که از او می پرسیدم چرا؟ می گفت: ” مادر اجر کار خیر را از بین نبر…”
هرگز راضی نمی شد که کمک هایش به فقرا، آشکار شود. او به کتابخوانی علاقه فراوان داشت و در زمان فراغت، کتاب های شهید آیت الله مطهری و شهید آیت الله دستغیب را مطالعه می کرد، اعتماد به نفس خود را از دست نمی داد. ظهر که از سرکار می رسید بچه های کوچه می آمدند استقبالش، در کنارشان می نشست و با آنها صحبت می کرد.
از دیگر شهدای خانواده ضعیف تن ها لیلا و ابولقاسم برایمان بگویید.
داغ شهادتشان برایم خیلی سخت بود. لیلا دوم دبیرستان بود، متولد5 بهمن ماه 1394. لیلا یک سال هم به خاطر اینکه خیلی خجالتی بود مدرسه نرفت.
خیلی مظلوم و محجوب بود. حتی وقتی دایی هایش به خانه ما می آمدند حجاب به سر می کرد وقتی هم که می گفتم اینها محرم هستند، می گفت اینطوری حرمت ها را بیشتر حفظ می کنم. خیلی دوست داشت او هم به جایی برسد که بتواند به کشورش خدمت کند. ابولقاسم متولد 8 اردیبهشت 1345 بود. دیپلمش را که گرفت، از طریق تیپ 55 هوابرد برای گذراندن خدمت سربازی رفت کردستان، جوانی کم حرف، مؤمن و کم توقع که شرم و حیا در وجودش نمایان بود و در نهایت در خانه خودمان به فیض شهادت رسید.
حرف آخر
این روزها خیلی دلتنگ بچه ها می شوم، به قدری فکر و خیال کرده ام که دچار بیماری شده ام. برای آنچه در راه خدا داده ام پشیمان نیستم اما دلتنگشان می شوم.
امیدوارم خداوند چهار شهید من را د رزمره شهدای کربلا قرار داده و با آنها محشور بگرداند.
همه ي حقايق را که براي همه جا نگفته اند. بعضی از دوستان بعضی مسائل را در بعضي جاها كه نبايد گفته شود يا با لحني كه نبايد گفته شود، طرح ميكنند و بعد وقتی كه به آنها بحث تفرقه در امّت گفته ميشود، ميگويند كه «من با دردهاي علي چه كنم؟ با گريههاي علي چه كنم؟ و با فشارها و ستمي كه شد چه كنم؟» جواب این آقایان این است که همان كاري كه خود علي كرد بكن.هيچ شيعهاي نميتواند ادعا كند كه فشار و غمي كه ـ به خاطر مسألهي ولايت علی و آل علی و كارهايي كه در دورههاي بني اميه و بني عباس و دورههاي ديگر با آنها شد ـ بر من وارد ميشود، بيش از فشاري است كه بر خود علي بن ابیطالب آمده است. خود امیرالمومنین ميفرمايد من خار در چشم و استخوان در گلو بودم؛ یعنی يك لحظه من آرامش نداشتم. يك جاي ديگر ميفرمايد كه آن دوران آن گونه گذشت كه كودك از شدت فشار پير ميشد.
با همهی این مسائل چرا علیّ بن ابیطالب سکوت ميكند و چرا حتي همكاري ميكند ولو همكاري انتقادي؟ براي اينكه ايشان اسلام را فداي خودش نميخواهد بکند، بلكه خودش را فداي اسلام میخواهد بكند. ايشان در تعبيري كه در نهجالبلاغه است فرمودند: در اين شرايطي كه ميترسم امّت تازه تشكيل شدهي اسلام تجزيه شود و شوكت اسلام از بين برود و تازه مسلمانها مرتد شوند و مسلمين به جان هم بيفتند و كفّار طمع كنند، من سكوت کردم و باید سکوت میکردم.
وقتي علي براي اسلام سكوت ميكند، نميشود كه به نام ولايت علي سكوت نكرد و به توطئههايي كه دشمنان اسلام و قرآن براي تفرقه بين مسلمين طراحی میکنند كمك كرد. دامن زدن به اين تفرقه در امّت اسلام، كه خودش به اندازهي كافي تجزيه شده است، دیگر تشیع نیست بلکه پشت كردن به تفكر و سيرهي اميرالمومنين (س) است. همان طور كه علي به خاطر مصلحت اسلام سكوت كرد، اين سكوت و آن شرايط هنوز هم هست و الان شاید از جهاتي بيشتر هم باشد. بنابراين كاسهي داغتر از آش نبايد شد…
استاد حسن رحیم پور ازغدی
منبع: سخنرانی با عنوان «دین همه دین است» در دارالشفاء قم - غدیر 1385
پیامبر در آخرین سخنرانی خود حاکمان پس از خودش را موعظه می کند، می فرماید «به حاکمان پس از خودم یادآوری می کنم که خدا را به یاد داشته باشند، نگذارید پشت درهای بسته حکومت، قویها ضعیفها را پاره پاره کنند، نگذارید پشت درهای بسته حکومت، سرمایه داران و اغنیا فقرا را له کنند.» کسانی که به کنفرانسهای بین المللی می روند، آنچه که باید در گفتگوی تمدنها عرضه کنند اینهاست، در گفتگوی تمدنها نباید ایدئولوژی های خود غربیها را بهشان تحویل بدهیم تا آنها هم زیر لب به ما بخندند. در گفتگوی تمدنها اینها را باید با آنها در میان گذاشت که شما با این فرهنگ و این تمدن مواجه هستید، سخنان ما را بشنوید…استاد حسن رحیمپور ازغدی